قرارگاه

جایی برای بی قراری ها

قرارگاه

جایی برای بی قراری ها

قرارگاه

دانشجوی م.ا و علوم سیاسی
دانشگاه امام صادق (ع)
عضو کانون دانش پژوهان نخبه

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب با موضوع «واقعه نویسی» ثبت شده است

فکر و ذکرمان شد کسب آبرو. چه آبرویی ؟
مملکت رو تعطیل کنید. دارلایتام دایر کنید درست تره .
مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه می آید.
قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد می کند، نفوس حق النفس می دهند.
باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم.
میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهل تر .
ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده.
چشم ها خمار از تراخم است.
چهره ها تکیده از تریاک.
خلق خدا به چه روز افتادند از تدبیر ما؛ دلال، فاحشه، لوطی، لـله، قاپ باز، کف زن، رمال، معرکه گیر، گدایی
 که خودش شغلی است.

چه انتظاری از این دودمان با آن سرسلسله آخته ؟
حقیقتا ما تمدنی کهن داریم یا کهنه!

دیالوگی از فیلم حاجی واشنگتن

روایت سفیر ایران در آمریکا از وضع حکومت قاجار

۰۸ آذر ۹۵ ، ۰۲:۳۶ ۱ نظر

اظهارات عجیب شیخ حسن روحانی پیرامون موضوعات مختلف دیگر آزاردهنده شده است. در یکی از این اظهارت تازه وی بیان کرد که « امام حسن(ع) به ما یاد دادند که باید به مصلحت امت و خواست مردم و جامعه توجه کرد و به نفع امت و جامعه  اسلامی تصمیم گرفت.»

در وبگردی روزانه به مطلبی برخوردم که حرف دل این روزهایمان است:

من به شما عرض کنم که امروز دشمن قادر نیست. امروز به برکت ملتِ هوشیاری مثل ملت ایران، به برکت  افکار برانگیخته‌ای مثل افکار ملت ایران، به برکت انقلاب بزرگی مثل انقلاب اسلامی ایران، نه امریکا و نه بزرگتر از  امریکا - اگر در قدرتهای مادّی باشد - قادر نیستند حادثه‌ای مثل حادثه صلح امام حسن را بر دنیای اسلام تحمیل  کنند. این‌جا اگر دشمن زیاد فشار بیاورد، حادثه کربلا اتّفاق خواهد افتاد.

 مقام معظم رهبری 1379/2/1

۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۵ ۱ نظر

طبق روال معمول آخر هفته‌ها که دانشگاه را به قصد خانه ترک می‌کنم، این هفته هم چهارشنبه عصر ساعت شش با پیکان خسته‌ام که ملقب است به سالار به سمت خانه‌مان حرکت کردم......

۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۰ ۱ نظر

راستش را بخواهید این مطلب را هفته گذشته برای جای دیگری نوشتم. حیفم آمد انتشارش ندهم. البته بیشتر خالی نبودن وبلاگ مد نظر بود.

۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۱:۴۰ ۰ نظر

 دلش دو سه ماهی بود که هوای حرم ضامن آهو داشت. خوب می دانست که اگر زیارت قسمتش نمی‌شود،  حتما به قول و قرارش با ارباب عمل نکرده است. شاید هم « ولا تجعل الله آخر العهد منی لزیارتکم» را در زیارت آخر محکم نگفته است. مگر می‌شد ولی نعمت ایرانیان دست حمایتش را از سر نوکر بردارد، حتما حکمتی داشت. حکمتش را هم زود فهمید.

 رمضان برایش خوب شروع شده بود، آنقدر خوب که همه چیز در شرف سر و سامان یافتن بود، اما یک انحراف کوچک و یک غفلت تلاشهایش را نقش برآب کرد. زحماتش رنگ بیهودگی گرفته بودند. حالا وقت آن بود که دلش را روانه صحن جامع کند، آرام قدم بردارد به سمت صحن قدس. کمی پیش برود،تا صحن مسجد گوهرشاد با ایوانهایش پدیدار شود، از رواق‌ها با بغضی فروخورده عبور کند، و همین که چشمش به ضریح ثامن الحجج افتاد، بگوید: « السلام علیک یا علی إبن موسی الرضا».

آری، یک توسل کوچک راهگشای راهش بود. توسل را هم خود آقا به دلش انداخت. بعد از افطار شب هفتم که می‌شد آستانه سحر هشتم، دیده‌اش در تلویزیون به جمال ضریح آقا خورد. همان شب قرار بود برود حسینیه محلشان. در راه آرزو می‌کرد که خدا کند امشب که شب هشتم از مناجات رمضانیه است، هیئت حال و هوای مشهد داشته باشد. ای کاش روضه رضا و جوادش را بخوانند. وارد حسینیه شد و تا سخنران بیاید، خاندان کرم که اوضاع دلش را می‌دانستند با چای هیئت نمک‌گیرش کردند. حاج علی آقای خوشی سخنران بودند. دل ایشان هم مشهدی بود، از شروع بحثش هویدا بود. اصلا فکر نمی‌کرد که آقا مراد دل خسته‌اش را انقدر زود بدهد، آن هم در شب هشتم و درست زمانی که فقط ولی الله می‌توانست دست او را بگیرد.

آری خودشان دعوت می‌کنند، خودشان به دلت می‌اندازند، و خودشان دستت را درست موقعی که نیاز داری می‌گیرند.

۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۰۰ ۳ نظر