عباس دست طلا
صحبت از طلا بودن دست که میشود کنایه از این است که مهارت بالایی در یک کار وجود دارد. به فلانی میگویید دستت طلا یعنی کارت درسته. یکی از این کاردرست ها عباس دست طلاست که... زندگی درخشان و مجاهدانهای در حاشیه و پشتصحنه جبهههای دفاع داشته است. کسی که در طول هشت سال جنگ استوار و بدون وقفه با آهنقراضهها و ماشینهای جورواجور دست و پنجه نرم کرده است. کتاب عباس دست طلا روایتی بسیار متفاوت از دفاع مقدس است. اکثر کتابها در این زمینه به متن جبهه و زندگی سرداران و به طور کلی آنجا که درگیری بوده پرداختهاند، اما این کتاب با بیانی زنده و ساده فعالیت و تلاش گروههای مردمی در زمینه ترابری و مخصوصا در زمینه تخصص حاج عباس فابریک، یعنی تعمیر ماشینهای سنگین را به تصویر کشیده است. هنگامی که کتاب را شروع کردم، خیال کردم که کتاب خالی از احساسات و تصاویر زیبای معمول در این گونه کتابهاست ولی ورق به ورق کتاب پر است از لحظات زیبا و حماسهساز که از زبان خود حاج عباس علی باقری روایت شده و اثری از خانم معراجیپور خاطرهنگار کتاب نیست. فصل هفده کتاب مختص شهادت پسر 15 ساله عباس آقا، حسین باقری است که قسمتی از این فصل را میاورم:« آرام و قرار ندارم. میترسم بگویم حرف بزن! اصلا دلم نمیخواهد حرف بزند. بغض میکنم. خدا، خدا میکنم همین طور توی ماشین بشیند و نگاهد کند؛ اما مجبور است چیزی بگوید خبری بدهد. چند دقیقه میگذرد. نگاهش به آدم میگوید خبر سنگین و داغی آورده. میخواهد حرف بزند. ضربان قلبم تند، تند میزند. چشمم به دهانش خشک شده. تا میآید لب بجنباند، دستم را مقابل دهانش نگه میدارم: صبر کن!»
تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب و دو بار مطالعه این کتاب توسط ایشان مؤید این مدعاست: «ریزهکاریها خاطرات میگیرند، این هم کار خیلی خوبی است. ما دو جلد از این کتابهای شما را خواندیم، یکی کتاب آقای بنایی را خواندم یکی هم کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان میدید. خداوند انشاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.»(1392/11/01)