قرارگاه

جایی برای بی قراری ها

قرارگاه

جایی برای بی قراری ها

قرارگاه

دانشجوی م.ا و علوم سیاسی
دانشگاه امام صادق (ع)
عضو کانون دانش پژوهان نخبه

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

 دلش دو سه ماهی بود که هوای حرم ضامن آهو داشت. خوب می دانست که اگر زیارت قسمتش نمی‌شود،  حتما به قول و قرارش با ارباب عمل نکرده است. شاید هم « ولا تجعل الله آخر العهد منی لزیارتکم» را در زیارت آخر محکم نگفته است. مگر می‌شد ولی نعمت ایرانیان دست حمایتش را از سر نوکر بردارد، حتما حکمتی داشت. حکمتش را هم زود فهمید.

 رمضان برایش خوب شروع شده بود، آنقدر خوب که همه چیز در شرف سر و سامان یافتن بود، اما یک انحراف کوچک و یک غفلت تلاشهایش را نقش برآب کرد. زحماتش رنگ بیهودگی گرفته بودند. حالا وقت آن بود که دلش را روانه صحن جامع کند، آرام قدم بردارد به سمت صحن قدس. کمی پیش برود،تا صحن مسجد گوهرشاد با ایوانهایش پدیدار شود، از رواق‌ها با بغضی فروخورده عبور کند، و همین که چشمش به ضریح ثامن الحجج افتاد، بگوید: « السلام علیک یا علی إبن موسی الرضا».

آری، یک توسل کوچک راهگشای راهش بود. توسل را هم خود آقا به دلش انداخت. بعد از افطار شب هفتم که می‌شد آستانه سحر هشتم، دیده‌اش در تلویزیون به جمال ضریح آقا خورد. همان شب قرار بود برود حسینیه محلشان. در راه آرزو می‌کرد که خدا کند امشب که شب هشتم از مناجات رمضانیه است، هیئت حال و هوای مشهد داشته باشد. ای کاش روضه رضا و جوادش را بخوانند. وارد حسینیه شد و تا سخنران بیاید، خاندان کرم که اوضاع دلش را می‌دانستند با چای هیئت نمک‌گیرش کردند. حاج علی آقای خوشی سخنران بودند. دل ایشان هم مشهدی بود، از شروع بحثش هویدا بود. اصلا فکر نمی‌کرد که آقا مراد دل خسته‌اش را انقدر زود بدهد، آن هم در شب هشتم و درست زمانی که فقط ولی الله می‌توانست دست او را بگیرد.

آری خودشان دعوت می‌کنند، خودشان به دلت می‌اندازند، و خودشان دستت را درست موقعی که نیاز داری می‌گیرند.

۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۰۰ ۳ نظر

این روزها دل همه هم اتاقی‌ها حال و هوای 222 و حتی 811 رو داره.(اتاق های سال اول و دوم محل اقامتمان در خوابگاه) حالا که تابستان شده و آن روزهای با هم بودن دیگر نمی آیند، فقط می شود حسرتش را خورد. حسرتی که از نوشته محمدحسین در تارنوشتش خوب نمایان است. مطلبی که دنیایی حرف در آن نهفته است. حالا بعد از این دلمان برای با هم خندیدن شبانه‌مان تنگ می‌شود. حالا دیگر دلمان برای یزدی صحبت کردن احسان تنگ ‌می‌شود. حالا دیگر دلمان برای حرکت ناشایست منزعج کننده‌مان تنگ می‌شود. دلمان برای وسایل حامد که اتاق را تبدیل به میدان مین کرده بود تنگ می‌شود. دلمان برای عادت نکردن به نبودن حسین تنگ می‌شود. دلمان برای 221 ها و کارهای عجیبشان تنگ می‌شود. حالا دلمان برای همه چیز تنگ می‌شود.

حسین و حامد یادشان هست 811 را. دلمان برای خنده‌های سید و خوابیدن‌های محمد تنگ می‌شود. دلمان برای همسایه‌هایمان در 812 (مخصوصا جواد) تنگ می‌شود.

امان از دست این دل که گهگاهی تنگ می‌شود، اما چه تنگ شدنی. بگذار بگیرد تا تاوان اشتباهات را پس دهد.

تنها کاری که از دستمان بر می ‌آید دعا کردن است:

خدایا همه ما را در هر جایی که نفس می‌کشیم، عاقبت به خیر بگردان.

۱۲ تیر ۹۳ ، ۰۵:۱۹ ۴ نظر


متن پیاده شده سخنرانی حجت الاسلام مهدوی اصفهانی ( امام جمعه موقت اصفهان )

 

بحث مورد نظر مورد ابتلای بسیاری از دوستان است و آن انسی است که گاهی ناخواسته بین دو نفر چه از برادران و چه از خواهران ممکن است اتفاق بیافتد . متاسفانه بعضی هم ندانسته فکر می کنند که از نظر شرعی هم اشکال ندارد و بعضی ادعا می کنند که ما می گوییم این خوب است ! یک نمونه اینکه امروز جوانی آمده بود و گفت من تا به حال فکر می کردم این انس چیز خوبی است لذا در فکر اینکه این را از خودم دور کنم نبودم .

۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر

این روزها همه فعالیتهایم در همه زمینه ها نسبت به گذشته کمتر شده است. این را به فال نیک می‌گیرم و سعی می‌کنم این مدت را به بهترین نحو ممکن به مسائل شخصی که کمتر به آن‌ها پرداخته‌ام، اختصاص دهم.

 قرارگاه هم این روزها سوت و کور است. دلیلش بی قراری من است و بس. شعار قرارگاه این است: جایی برای بی قراری‌ها. ولی مسئله فراتر از آن است که با نوشتن در قرارگاه فروکش کند. این هم دلیل برای دوستانی که از چرایی عدم ارسال پست می‌پرسیدند.

التماس دعا

 

۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۲۲ ۰ نظر

از دیار حبیب

قسمتی از متن کتاب:

بهترین هدیه اى که رائدى براى قبیله اش مى آورد، چیست ؟ من همان را برایتان آورده ام...

نفس در سینه قبیله حبس مى شود؛ در این هنگامه شب و ظلمت و بیابان ، بهترین هدیه یک پیر قبیله چه مى تواند باشد؟ همه ، گوشها را تیز و چشمها را تنگ تر مى کنند تا ماجرا را دقیق دریابند.

اماممان حسین ، فرزند امیرالمومنین ، فرزند دختر پیامبر، فاطمه زهرا، - علیهم السلام - در بیابان نینوا به محاصره دشمن در آمده است . عمر بن سعد به دستور یزید بن معاویه با چند هزار سپاه راه را بر او بسته و کمر به قتل او بسته است . سعادت و نجات شما در یارى اوست . مردانى گرد اویند که هر کدام از هزار مرد جنگى سرند و تا پاى جان ، دست از او نمى شویند. چون شما قوم و عشیره و هم خون منید این شرف و افتخار را براى شما مى خواهم . به خدا سوگند هر کدام از شما در این راه کشته شوید، آغوش پیامبر را در قرب رحمت پروردگار گشاده مى بینید. والسلام...........

دانلود کتاب

۲۵ آذر ۹۲ ، ۰۱:۴۸ ۲ نظر