قرارگاه

جایی برای بی قراری ها

قرارگاه

جایی برای بی قراری ها

قرارگاه

دانشجوی م.ا و علوم سیاسی
دانشگاه امام صادق (ع)
عضو کانون دانش پژوهان نخبه

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

حاج آقا مجتبی تهرانی

شب بیست ‏وسوم، شب سرنوشت ‏ساز است؛ شب محو و اثبات است. یعنی اگر آن چیزی که برای ما در شب بیست‏ و یکم نسبت به سال آینده ترسیم شد نقصی داشت، در شب بیست‏و‏سوم میتوانی آن را با دعا عوض کنی و اگر سوء بود می‏توانی با دعا آن را تبدیل به حَسَن کنی. لذا عظمت شب بیست‏و‏سوم بیشتر از شب‏های دیگر است؛ چرا که شب سرنوشت‏ساز است.....

آیا این خوان نعمت الهی که بنابر روایات، شب قدر قلب آن است، خدمه هم دارد؟ بله! خدمههای این دار ضیافت، در ارتباط با اسرار و خزانه غیب الهی هستند. یکی از این خدمهها فیوضات را از خزانه غیب الهی می‏گیرد، که از آن به «باطن لیلة‏القدر» تعبیر می‏شود. او این فیوضات را به موجود نورانی دیگری تحویل می‏دهد که او فیض الهی را در همه عالم هستی منتشر می‏کند، و از او به «ظاهر لیلة‏القدر» تعبیر می‏شود. این دو موجود نورانی با یکدیگر نسبت هم دارند و با هم محرم هستند. یکی مادر است و دیگری پسر است. مادر، فیوضات را از خزانه غیب الهی میگیرد و به دست پسرش میدهد و او است که این عنایات خداوندی را در عالم پخش میکند. در روایت نقل شده است که باطن لیلة‏القدر زهرا(سلاماللهعلیها) است و ظاهر لیلة‏القدر امام زمان(صلواتاللهعلیه) است.

22رمضان 1390


۰۹ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۲

سید مجتبی علمدار

وظیفه ما شناخت ستاره هاست تا راه را گم نکنیم. شناخت هر یک از شهدای دفاع مقدس آشنایی با دنیای یک انسان تمام عیار است. تمام عیار در همه زمینه ها: از اخلاق تا فوتبال.  

مثلاش سید مجتبی است. «سید مجتبی علمدار»

۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۲۳

 

باز امشب عشق تنها می شود

زخم سهم فرق مولا می شود

آفتاب عشق گلگون می شود
سینه ی سجاده پرخون می شود
پشت نخل آرزو خم می شود
داغ حسرت سهم آدم می شود

جاده می ماند غریب و بی سوار
ذوالفقار عدل می گیرد غبار

۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۵۶
                                                                                                                                                                                دی وی دی ها کنار هم چیده شده اند، و منتظرند تا عابران غافل برای لحظه ای لذت به اصطلاح گلچینشان کنند. به نگاه چپ چپ به فروشنده رد میشوم و نگران حال انسانی هستم که با دیدن این ها روح لطیف خود را آلوده می کند. میدانستم اگر تذکر هم  دهم فایده ای ندارد. در عین نا امیدی از اثرگذاری، ناگهان به یاد کیوسک پلیس نزدیک میدان افتادم، فاصله اش یک خط عابر پیاده بود. راهم را کج کردم و به سمت 2 افسری که کنار کیوسک ایستاده بودند، رفتم و به یکی از آن ها ماجرا را گفتم و پاسخ او این بود: میدونی اگه من با این لباس برم تذکر بدم مردم چه فکری میکنند، بعدشم حوزه اعمال نفوذ ما  تا سر این میدونه و از این جا به بعد حوزه کلانتری فلانه، شما برو من میرم تدکر میدم. 
آهی کشیدم و به راه خود ادامه دادم، و به زمانی فکر کردم که همین پلیس، جوانی را که امروز از دی وی دی ها خرید، به جرم شرکت در پارتی دستگیر می کند.
داستانی واقعی البته با کمی تخیل.                                                             dvd
۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۱ ۲ نظر

خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می کنی؟ که اگر او را خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته، به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که نه...! نفرین نمی کنم... نکند
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

۰۲ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۵۸