خاطراتی داشت از جنس نور
سال گذشته در کنار دوستان و همدرسانم در دانشگاه امام صادق(ع) توفیق فعالیت در دفتر اعزام مبلغ را داشتم این مطلب را اردیبهشت ماه نوشتم برای تارنمای دفتر. الآن هم در وبلاگ خودم منتشرش میکنم.
خاطراتی داشت از جنس نور. حالا که عدهای از
فعالان فرهنگی برای شرکت در همایش سالیانهشان دعوتش کرده بودند، خاطرات رزمش یک
لحظه هم او را آرام نمیگذاشتند. خاطرات خوشایند خاکی پوشانی که جنگ و دشمن روبرو
را آنطور که باید درک کردند و در مقابل دشمن منظم خود ایستادند، تا راه انقلابشان
برای هدف نهایی هموار شود. حالا دیگر سنی از او گذشته بود. سرد و گرم روزگار چشیده و خاک مجله
خورده، انگار همه مشکلاتی را که امروز می بیند، یک جایی در گذشته آن سوی دیگر
مشکلات را دید بود. اصلا به خاطر همین دعوتش کرده بودند. تجربهای گران داشت در دو
عرصه با دو جنس متفاوت اما هدفی یکسان. هم زیر نور ماه میدان مین را خنثی کرده بود
و هم جلوی نور مهتابی صفحه رایانه برای رساندن مجله به فردا، شبش را صبح کرده بود.
هم تاکتیک های جنگ سخت را خوب به یاد داشت و
هم راهبردهای فرهنگی جنگ نرم را. در هر دو عرصه سر ستون حرکت کرده بود. به عبارت
دیگر در هردو فرمانده بود. در اولی فرمانده گردان تخریب و در دومی استاد دانشگاه.
استادان دانشگاهی که آقا آنها را فرمانده جبهه جنگ نرم میدانست. قرار بود
برگزارکنندگان همایش ماشینی برای بردن او تا محل برگزاری همایش بفرستند. اما
ترافیک بود و ماجرای همیشگی. در خلال فکرهایش گهگاهی از پنجره به بیرون نگاه می
کرد تا از آمدن ماشین مطلع شود. با خودش اوایل جنگ را مرور میکرد. شروع جنگ به
دلیل مشکل تراشیهای رئیس جمهور بنی صدر خوب پیش نمیرفت. امکانات نبود، مهمات نمیرسید،
شهرهای مرزی در خطر سقوط بودند. اما با این همه مشکل از سوی دولت، عدهای جوان کمر
همت بستند تا هویزه، خرمشهر و سوسنگرد همچنان جز ایران بمانند و از گزند
دشمن دور باشند. علاوه بر سنگاندازی دولت این را هم به یاد می آورد که نظام هنوز
از دوران جنینی خود خارج نشده بود که صدام به خاک ایران تجاوز کرد. او امروز هم
نسبت دولت با فرهنگ و تهاجم نرم دشمن را میدید. می دانست که اگر کار فرهنگی منحصر
به دولت باشد، اتفاقی در عرصه فرهنگ نخواهد افتاد. همانطور که اگر بسیجی ها اوایل
جنگ و قبل از آن دست روی دست می گذاشتند، الآن معلوم نبود، نفشه ایران را
چگونه میکشیدند. او امروز میدید بعضی فعالیتهای فرهنگی دولت مخرب هستند. بیشتر
از این نمیتوانست آب به آسیاب دشمن ریختن خودی ها را تحمل کند. هر گاه وضعیت
فرهنگ در عرصههای سینما، موسیقی، دانشگاه و مدارس را متصور میشد، ترکش کنار قلبش
تیر میکشید. اگر نبودند تشکیلات خودجوشی که مانند جنگ بایستند و بسیجیوار از
ارزشهای مادی و معنویشان دفاع کنند، شاید تا الآن از غصه دوری همرزمانش به جای
دعوت او به همایش، باید شخص دیگری را برای بزرگداشت او دعوت میکردند. ناگهان
دلش ریخت، آخر مگر میشد دشمن کاری کند که همرزم دیروز او الآن در فلان ماهواره و
فلان سایت بر ضد جمهوری اسلامی سخن بگوید و قلم بزند. این را نشانه فعالیتهای همه
جانبه دشمن میدید. سالهای اول جنگ واقعا امکانات کم بود، اما بعدها بهتر شد تا
اینکه بعضی تجهیزات را خودمان تولید میکردیم. امروز هم تجهیزات جنگ فرهنگی داریم،
منبر، هیئت ومسجد ابزارهای سنتی ما هستند. نیاز به تولید نداریم فقط باید درست
استفاده کنیم. امروز حتی از نظر داشتن امکانات نسبت به گذشته همه چیز بهتر شده
بود. وسایل و بودجه هایی را امروز داریم که در زمان جنگ داشتنشان به ذهنمان خطور
نمیکرد. ناراحت بود از این که بچه حزب اللهیها از نبود امکانات گله میکنند و میگویند
بودجه نیست، نمی شود کار انجام داد. با خودش تکرار میکرد که امروز اخلاص آن روزها
نیست، بصیرت نیست، شناخت دشمن نیست. این بود مشکل جبهه فرهنگی امروز.
ماشین دیر کرده بود اما ناراحت نبود. به
زمان جنگ برگشته بود و فکرهایش به او آرامش می داد. میدانست اگر مشکلات
درست شناخته شوند و طبق برنامهای واحد برطرف شوند، یقینا لبخند بر لبان آقا خواهد
نشست.
سخنان آقا را به عنوان فرمانده عملیات دنبال
میکرد. آقا همیشه از فعالیتهای فرهنگی حمایت میکردند و معتقد بودند باید کارهای
فرهنگی به همین منوال ادامه پیدا کند. احساس رضایت حزباللهی ها از کارشان را به
یاد آورد. زود راضی می شدند و کارشان به چشمشان بزگ میآمد. این که اردو راهیان
نور برویم، این که اعتکاف برویم، نماز جمعه برویم، همه اینها خوب است در سطح فردی
و برای خودسازی که مقدمه جهاد بیرونی است. باید بعد از خودسازی سلاح به دست گرفت و
به قلب دشمن زد. درست است که مانند جنگ 8 ساله دشمن پشت مرزهایمان صفآرایی نکرده،
اما امروز در هر خانه سنگری دارد. بچه حزب اللهی ها باید این را ببیند.امروز
دست هر کسی یک نارنجک است که ضامنش کشیده شده و آماده انفجار هست. هر لحظه ممکن
است ماهواره و وسایل امروزی فکر جوانان ما را ببرد و مسیرشان را برگرداند. آنگاه
آیا می شود به اردوی راهیان نوری که فلان نهاد بزرگ کشور همه ساله برگزار می کند
می تواند انسان بسازد یا نه؟ قطعا انسان می سازد اما به آن انسان دید کلان و
اجتماعی نمیدهد. دیدش این است که حال شبیه شهدا هستیم، نماز میخوانیم، همین ها
خوب است.اما نمی داند که اگر می خواهد جلوی دشمنش بایستد باید بعد از این که خودش
را ساخت باید سلاحش را بردارد و جلوی تخریب ارزش ها را بگیرد. یاد جنگ افتاد که
اگر زیارت عاشورا خوانده می شد قرار بود بعدش عملیات بشود. قرار بود مقابل دشمن صف
آرایی بشود.
اما الآن چه؟ آیا صف مقابله با تهاجم دشمن
تشکیل شده است؟ آیا هر کس جایگاه خود را درست تشخیص داده است؟ آیا دشمن، خوب
شناخته شده است؟ آیا شیوه مبارزه معلوم است یا نه؟
در جنگ سخت که یادش میآمد مبنای همه این
شناخت ها «ولی» بود و بس.آن روز تا امام اشاره میکرد، فلان کار انجام میشد.
امروز هم همین طور است، امروز ولی میگوید که باید چه کرد. هدف چیست. او میگوید
چه کسی تخریبچی باشد، چه کسی به مجروحها برسد، چه کسی پشت رادار حواسش به دشمن
باشد.
اما مشکل اینجاست که امروز جای هر کس معلوم
نیست، سستی وجود دارد، انسجام نیست، برخی فعالیتها تخریبکننده هستند و شاید
چندین مشکل دیگر.
در همین فکرها بو و داشت جنگ نرم را با جنگ
سخت مقایسه میکرد که ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد. یک جوان تقریبا 19ساله آمده
بود تا اورا به محل برگزاری همایش برساند. خاطرات خاک گرفتهاش در همین نیم ساعت
تأخیر مرور کرده بود.
جوان ظاهرش مانند همه بچه مذهبیها بود. ریش
تقریبا پر، پیراهن روی شلوار و چند تار موی سفیدی که نشان از فشار کار فرهنگی آن
هم در این سن کم داشت. داشتند سوار خودرو میشدند که دختر همسایهشان با شوهرش از
خانه خارج شد، دیگر مانند گذشته چادر سرش نمیکرد. همین که از قید و بند خانواده
آزاد شده بود، چادرش را احتمالا گذاشته بود لای بقچه قدیمی مادرش.
بارها از مقام معظم رهبری اهمیت نهاد
خانواده را شنیده بود. اگر خانوده تقویت میشد، اگر هر انسانی در خانه تربیت مییافت.
عمده مشکلات امروز نبود. مگر غیر از این بود که هر شهیدی از دامان مادری برخاسته
بود، که هنگام وضع حملش برای سالار شهیدان اشک ریخته بود.
روز جمعه بود، خیلی زود رسیدند به محل
برگزاری. شخص جوان لاغر اندامی آمده بود برای استقبال. بعد از سلام و خوشآمد گویی
رو کرد به او و گفت: ان شاالله طبق قرار قبلیمان از آسیبهای جبهه فرهنگی کشور
صحبت کنید.
یاد 30 دقیقه انتظارش افتاد و فکر هایی که
کرده بود، آنوقت قبل از ورود به ساختمان نگاهی به آسمان کرد و زیر لب زمزمه کرد:
«إن تنصرالله ینصرکم»