وقتی شهدا میزبان شهدا می شوند
راستش را بخواهید این مطلب را هفته گذشته برای جای دیگری نوشتم. حیفم آمد انتشارش ندهم. البته بیشتر خالی نبودن وبلاگ مد نظر بود.
گزارشی از بدرقه دو تن از شهدای گمنام در دانشگاه امام صادق
وقتی میخواستم دانشگاه را به سمت شهرری ترک کنم، هنگام خروج از درب اصلی جمعیتی را دیدم که گله گله اینجا و آنجا ایستاده بودند و از شهدایی صحبت میکردند که قرار بود جهت بدرقه لحظاتی اندک مهمان میزبانانی باشند که خودشان 8 سال پیش در این مکان آرام گرفته بودند. اطلاعیهاش را دیده بودم. روز سهشنبه بعد از نماز مغرب و عشا جلوی گلزار شهدای گمنام دانشگاه امام صادق (ع). پایم شل شد بین رفتن و ماندن، بین اوفوا بالعقود و یا من المومنین رجال..... . قول داده بودم که ساعت 7:30 شهرری باشم. در همین تب و تاب تلفنم زنگ خورد. خبر رسید که قرار ملاقات با دوستان لغو شده است. چه قدر زود مراد دلم را دادند سربازان خمینی. شخصی که نزدیک در ایستاده بود با گرفتن صلوات بلندی نوید رسیدن پیکر دو شهید گمنام را داد. آمبولانس حامل شهدا وقتی تراکم جمعیت را دید، زحمت عبور از این شلوغی را به خودش نداد. دانشجویان همان جلوی در با ذکر یا حیدر شهدا روی دستهایشان بلند کردند. مسیر 500 متری تا مسجد دانشگاه را دانشجویان دم گرفته بودند. گهگاهی یا حسین، گهگاهی یا زینب و گهگاهی هم یا علی. سر میچرخاندم تا صورت افراد را ببینم. زمزمه از لب محمد منصف زاده دانشجوی کارشناسی ارشد که حالا دیگر پایان دوران تحصیلش بود، نمیافتاد. کاش میدانستم چه درد ودلی با شهدا میکند. اگرچه مسیر کوتاه بود، اما حرکت خیلی کند بود، افرادی که زیر تابوت نبودند، میکوشیدند تا به گوشهای از جعبه حامل پیکر شهید برسند. آخر به دوش کشیدن شهید حال هوای دیگری داشت. دلیل کندی حرکت هم همین جابه جایی زیر تابوت بود. زمانی که پیکر این دو شهید به مقبره ی شش تن از شهدای مدفون در دانشگاه روبروی مسجد رسید، جمعیت صدای ذکرشان بالاتر رفت. بلند بلند می خواندند: "امشبی را شه دین در حرمش مهمان است، مکن ای صبح طلوع". ازدحام جمعیت با گریه وارد مسجد شد. جایی که در انتهای آن و پشت به قبله دانشجویان خوش سلیقه سنی را آماده کرده بودند تا در این یک ساعت و نیم جایگاه شهدا باشد. سن آبی رنگ بود و بنری با طرح آسمانی ابری، روی آن خودنمایی میکرد . تور استتار تزیینشده با پلاک و سربند، نقش سقف را بازی میکرد. نور سبز محراب مسجد که در روزهای عادی سال فضای مسجد را روحانی میکرد، آن شب هم با زمینه آبی سن ترکیبی دلربا و غیر عادی را ساخته بودند. بعد از این که تابوتها روی جایگاه آرام گرفتند، جذابیت نور سبز دو چندان شد. وقتی جز آخرین نفرهایی بودم که نشستم روی فرش قرمز مسجد، متوجه گریه ریز و هق هق چند نفری شدم که اطرافم نشسته بودند.
سید مصطفی صالحنژاد روحانی با صفا شروع کرد به روضه خواندن. روضهاش هم از آن روضههایی بود که سالی یکبار گیر آدم میآید. حالا حضور شهدا جانمان را صیقل داده بود. روضه زیاد طول کشید. سید مصطفی با عبا و عمامه مشکی زیر همان نور سبز دست بردار نبود. از روضه شب عملیات والفجر هشت خواند. همانطور که بچهها گریه میکردند، سید روضه را تمام کرد. نزدیک یکی از ستونهای قطور مسجد ایستادم و از دور به رفقایم خیره شدم که سر بر تابوت این دو شهید گذاشته بودند. هر کدام از تابوتها را که نگاه میکردم، بچهها پروانه وار به دورش میچرخیدند. سرشان هم روی پرچم سهرنگ پیچیدهشده به تابوت بود و آرام اشک میریختند. نیم ساعت بعدی به همین منوال گذشت. کم کم داشتم قبول میکردم که وقت رفتنشان است که حجت الاسلام زندیه روحانی با اخلاق و با صفای دانشگاه با صدای گرمش مناجات تنهایی امیرالمؤمنین را در چاه زمزمه کرد. هر دقیقهای که از این نوای مناجات و در حضور شهدا میگذشت احساس میکردم بیشتر میشناسمشان. انگار آنها هم سرشان را گذاشته بودند روی بدن داغ رفیقی که با ترکش خمپاره و حسینگویان به شهادت رسیده بود. ای کاش این لحظات تمام نشدنی بود. اما قدیمی ها می گویند که هر آمدنی یک رفتنی هم دارد. حالا سربازهایی که همراه ماشین حامل جنازهها آمده بودند، با آمدنشان بالای سن با زبان بی زبانی به ما فهماندند که وقت وداع است. گریه ها شدیدتر شده بود. این بار با ذکر یا زهرا شهدا را روی دست بلند کردند. پاها تا آمبولانس انگار طاقت رفتن نداشتند. بهتر میدانستد که انتهای این پیادهروی نه چندان طولانی وداع است. موقع رسیدنمان به آمبولانسی که تا خود مسجد به دور از ازدحام ورود آمده بود، مهدی رضایی مسئول امور شهدای گمنام کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح پیکرهای های نه چندان سنگینشان را تحویل گرفت و با کمک سربازها داخل ماشین قرار دادند.
حالا بچهها مانده بودند و هق هق هایشان. با یکی از رفقا سر صحبت را با مهدی رضایی باز کردیم. از شهدا گفت و عملیات هایی که در آنها شهید شده بودند. دو شهید گمنام ۲۵ و ۳۵ ساله که مربوط به عملیاتهای والفجر۸ و فتحالمبین بودند. قرار بود فردا صبح پیکرهای مطهر این شهدای گرانقدر ساعت ۹ صبح از مقابل مسجد پیامبر اعظم(صلوات الله علیهوآله) واقع در بزرگراه یادگار امام، بلوار پیام، میدان بهرود تشییع و در بوستان پرواز تدفین صورت پذیرد. آقای رضایی میگفت که قرار است بعد از تدفین مراسم دعای عرفه در جوار این شهدا برگزار شود.
حالا که دارم این مطلب را مینویسم، دقیقا یک سال از آن شب میگذرد.